کاش میشد گوشه ای نوشت..خدایا امشب خیلی خسته ام..فردا صبح بیدارم نکن
by : x-themes

 میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن

 

خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم
 

 

هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم یادم می افتد
”دلـتـنـگی”
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست….!

 

c0c1aa03f8c0b2f2547fcdaa2098a241 عکسهای بسیار زیبای عاشقانه 2012

رزش صدايــم، مــال ســرماي هواســـت


اين پرده ي اشــکــــ روي چشــم هام هم همين طور

چيزيم نــيـســت به خــدا

من فقط، دلواپـــس تــــــوام

لباس گــــرم در چــمــدانــت گذاشتي؟

جمعه 22 دی 1391 19:39 |- آرزوووو -|

 

اشک هایم هم
شبیه تـــــــو شده اند
گریه که می کنم نمی آیند ...!!!

http://www.talab.ir/ax1/112/5.jpg

حوّا که بغض کند،

حتّی خدا هم اگر سیب بیاورد،

چیزی بجز اغوش آدم آرامش نمیکند...

http://www.taknaz.ir/ax1/61/8.jpg

 

 

 

به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد:اما هرگاه تنم به جماعت نادان خورد:گفتند مگر کوری

(دکتر شریعتی

 

گالری عکس پیکسفا - taknaz.ir

هنوز هم هستند دختراني كه تنشان بوي محبت خالص مي دهد . . . بكرند . . . نابند . . . احساساتشان دست نخورده است ، لمس نشده اند ، ... ... ... باور نكرده اند ، تحقير نشده اند ، كمياب اند ! پاك اند ! روزي كه قرار مي شود كنار گوش كودكي لالايي بخوانند ، شرمشان از نام " مادر " نمي شود ! و زير آغوش همسرشان ، چشمانشان را نخواهند بست كه با روياي ديگري سر كنند . . .

 

گالری عکس پیکسفا - taknaz.ir

 

تو کجایی سهراب؟

آب را گل کردند ... چشم ها را بستند ...

و چه ها که با دل کردند ...

صبر کن ای سهراب. قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم ...

پنج شنبه 21 دی 1391 10:58 |- آرزوووو -|

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار شنبه 20 دی 1391 23:27 |- آرزوووو -|

فک کنم من زیر پونز نقشه جهانم...

آخه خداهم منو نمیبینه...

 عکسهای فانتزی با موضوع عاشقانه

چهار شنبه 20 دی 1391 9:45 |- آرزوووو -|

یه شعر که حرف دل منو خیلیییی خوب میزنه..

از محسن یگانه عزیز....

این روز همیشه

واسه من مثل یه شب تاریک و سرده

اگه یک روزم بخواد بره از اینجا

از همون راهی که رفته برمیگردههه

دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا

جز همین جونم که مونده کف دستت

اینکه چیزی نیست دیگه تهمونده هاشه

همینم بگیرش از من ناز شصتت

چراا اون ابر سیاه بی کسی

سایه هاش رو بخت تیره ی منه

چرا جز دلتنگی و دلواپسی

در خونمو کسی نمیزنه؟

 

یک شنبه 3 دی 1391 19:41 |- آرزوووو -|

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
پنج شنبه 30 آذر 1391 18:56 |- آرزوووو -|

اسمشو تقدیر نزار

جدایی تقصیر تو بود

همیشه یکی کم میاره

ایندفعه نوبت تو بود

اگه دوباره دیدمت

شرمنده از خودت نباش

زندگی اینه عزیزم

یکی میره یکی میاد

 

 

شنبه 18 آذر 1391 17:57 |- آرزوووو -|

 

میلاجرد

 

شعر زیبای مرگ من از فروغ فرخزاد

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور

در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور

یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور

مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید

روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا

روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر

ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا

دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار

گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد

ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود

من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد

خـاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند

آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب

گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند

بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند

پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من

چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند

روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من

در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد

بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای

در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای

تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود

روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی

در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود

می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب

روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا

چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای

خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا

لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا

می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !

بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو

قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک

بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد

نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ

گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه

فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ

 

70913650054230823115 عکس های رمانتیک و تنهایی مرداد 90

امشب خسته تر از همیشه ام
کاش میشد گوشه ای نوشت
خدایا امشب خیلی خسته ام
فردا صبح بیدارم نکن
شنبه 18 آذر 1391 16:24 |- آرزوووو -|

پنج شنبه 15 آذر 1391 18:12 |- آرزوووو -|

 

به نام همون خدا که حواسش به همه هست
تازگیا دلم خیلی گرفته...
هر تقی به توقی میخوره اشکم در میاد
.به قول مامان دیوونه شدم..آره.دیوونه شدم.
ولی کیه که بپرسه چی روحمو آزار میده و قلبمو شکونده.
کیه که به حرفای من گوش کنه؟
اونقدر حرفامو خوردم که از زندگی سیر شدم..
خدا هم که فقط گوش میکنه ولی جواب..
یه جورایی به قلبم افتخار میکنم
.شکوندنش.
.تیکه تیکش کردن.
کشتنش
ولی..هنوز کار میکنه..
تا کوچیک بودم میگفتن دوست داشته باش..
حالا که بزرگ شدم میخوام دوست داشته بام ولی میگن فراموش کن
.رسم دنیاست..
من باختم..
خودمم قبول دارم
.زود شکستم
.زود باختم
.زود...
 

†ɢα'§ : آرزو از دست رفته, , آرزو مرده, , آرزو فنا شده, , آرزو بر باد رفته,
سه شنبه 14 آذر 1391 20:38 |- آرزوووو -|

بعضی روزای زندگی رو هیچوقت نمیشه فراموش کرد..

مث یه روز بارونی و قشنگ توی شهری مث بندرعباس!
امروز ازاون روزا بوووود...

با دوستام رفتیم پشت مدرسه توی پاتوق خودمون ..

کلی شعر خوندیم..

دوستم میخوند:

بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون/چشام خیره به نور چراغ تو خیابون

بعد از کلی خوشحالی..

اشکهایی که هیچکس زیر اون بارون شدید معلوم نمیشد.

به یاد روزای دونفره بودن!
 

امضا...آرزوی بارون خورده

سه شنبه 14 آذر 1391 14:44 |- آرزوووو -|

این بدبختیای من تمومی نداره..

+گوشیمو گرفتن

+نت با ساعت بندی(1دقیقه در روز!)

+چت قایمکی...

+آپ کردن به زوووور...

خدایا...بیا یکم باهم هماهنگ باشیم..نمیشه همش هرچی من میخوام تو نخوای!!!

لعنتی ها....این روزای پاییز با دلداری هم نمیگذرن.. 

 

 

دو شنبه 13 آذر 1391 22:20 |- آرزوووو -|

تیکه ای از آهنگای مورد علاقه مــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

 

آسموووون آفتابیـــــــــه

مااااه باااز رفت

این لباااام داره حرف

کااااش باز ببااااره برف

 

هرجـــــــا که باشیم باهم

آسمووووووون عین خونه ســـــت

من عااااشق عشقــــــــی ام

که الان بینموووون هســــــت

 

 

 

 

دو شنبه 13 آذر 1391 20:4 |- آرزوووو -|

شنبه 11 آذر 1391 21:29 |- آرزوووو -|

شنبه 11 آذر 1391 19:17 |- آرزوووو -|

من درختم ...

 

تو بهار ...

ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه ...

 

حس خوبی دارم به تو که نزدیکی

 

میشه دستاتو گرفت توی این تاریکی

میشه تا آخر عمر با خیالت سر کرد

میشه عاشق موند و عشق رو باور کرد

چهار شنبه 10 آبان 1391 17:19 |- آرزوووو -|

مرا دردیست اندر /دل اگر گویم زبان سوزد
اگر آن را نگه دارم /ز گوشت تا استخوان سوزد

سه شنبه 9 آبان 1391 22:36 |- آرزوووو -|

ســـــــــــــــــــــــــــــلااااااااااام علیــــــــــــــــــــــــکم بر و بکس..

خوفیـــــــــــــــــــن؟؟؟؟؟؟

الان دو سه تا ابزار جدید گذاشتم واسه وبم....یه نظر سنجی جدید هم که هست....کی رو تو زندگیتون بیشتر دوس دارین؟؟؟؟

خودم اولین نظر رو دادم...خداااااااا عشق منه...بعد از اون هم عشق جنس مخالفمه!!!

شما چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز امتحان زبان داشتم ترکوندم...

دیروز رنگ کتاب رو هم ندیده بودم بعدش شدم 17....دو نمرش هم بی دقتی بود..

چون عادت دارم برگه رو زووود میدم...واسه همین همیشه بی دقتم..

راستی یه اتفاقی افتاد امروز حالم گرفته شد اعصابم خورده...

مدیرمون سر یه مسئله خیلییییییی پیش پا افتاده به دوستم تهمت زد و اونم کلی گریه کرد...

خیلی دلم سوخت..از مدیرمون هم متنفر شدم...

از آدمایی که تهمت میزنن کلا بدم میاد....

شما چطور؟؟؟

خب...باید برم..امروز کلاس گیتار دارم وهیچی هم بلدنیستم.....آهنگ لاو استوری رو تازه شروع کردم..

هفته قبل هم که کلاس نبودم...

نور علی نور شده!!!

امروز آقای کوهی پوست از سرم میکنه تو کلاس!!

خب....فعلا باااااااااااااای

 

سه شنبه 9 آبان 1391 13:25 |- آرزوووو -|

سلام...چند دقیقه پیش بیرون بودم..یه چیز خنده دار شد دلم نیومد بهتون نگم..

تو خیابون داشتیم راه میرفتیم یکی از این دخترای تازه به دوران رسیده دماغ عملی که چسب رو دماغش هنوز بود داشت از کنارم رد میشد..منم داشتم تو دلم به تیپ ضایعش میخندیدم ..یهو یه پسره برگشت به دختره گفت:خانومی دماغت پریوده که نوار بهداشتی گذاشتی براش؟؟؟

آقا کل خیابون رفت رو هوا...

ههههه

دیشب هم با داییم بیرون بودیم..یه دختره با موهای اکستنشن کرده بافته که مش بودن و یه گیره های ریز براقی هم تو موهاش بود داشت رد میشد..مانتوش هم که پیرهن بود...هی هم باموهاش ور میرفت..خلاصه همه پارک تو کف این بودن..ماهم نگاهمون بع این دختره بود یهو دختره برگشت گفت نیگا داره؟؟؟

داییم خیلی سریع  و بلند گفت:نگاه به خر صفا داره..

خدایی آدم با چنگال آب بخوره ولی اینطوری ضایع نشه..!!!!

تازگیا کم کار شدینا..نظر نظر نظر نظر بدییییییییییییییییین...

شبتون شییییییک از نوع آدامسش....باااای

 

 

دو شنبه 8 آبان 1391 21:49 |- آرزوووو -|

سلام..شماها وقتی دلتون میگیره چیکار میکنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/////

توروخدا بگین...

من دلم گرفته..نمیدونم چیکار کنم خالی شم...

کسی نیس بشینم باهاش دردردل کنم..

آخه تنهایی بد دردیه............

میدونم خودتون درک میکنین..

حالا نظر بدین..

بای

 

یک شنبه 7 آبان 1391 18:27 |- آرزوووو -|

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

 

"سعدی"

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی ، روی تو را
كاشكی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تكان دادن دستت كه
مهم نیست زیاد
و تكان دادن سر را كه
عجیب !عاقبت مرد ؟
افسوس
کاشکی می دیدم ...........

 

"حميد مصدق"

 

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ،

تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز

به هم نمی رسند ... و این رنج است ...

 

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست و گفت :مردک در حال رازو نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی مجنون لبخندی زد وگفت:من عاشق دختری هستم تو را ندیدم تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟...

 

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان

 

صبر کن سهراب !گفته بودی قایقی خواهم ساخت قایقت جا دارد ؟؟من هم از همهمه ی اهل زمان دلگیرم

دل کندن اگر آسان بود فرهاد به جای بیستون دل می کند...

 

 

یک شنبه 7 آبان 1391 14:58 |- آرزوووو -|

آنگاه که غرور کسی را له می‌کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می‌کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می‌انگاری ،

آنگاه که خدا را می‌بینی و بنده خدا را نادیده می‌گیری ،

می‌خواهم بدانم،

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می‌کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟

سهراب سپهري

 
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
 
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری
 

 
شب آرامی بود
 
شنبه 6 آبان 1391 20:15 |- آرزوووو -|

سلام...

واقعا چرا شماها اینطوری هستین؟؟؟

ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

فقط میاین سایتو نگاه میکنین...نه نظر نه انتقاد نه هیچی.....

آخه بیت شما و هویج چه تفاوتی هست؟؟؟؟

مث هویج میاین نگاه میکنین نظر هم نمیدین..

دوستای گل...عزیزای دل....بخدا اون تظر سنجی و نظر دهید واسه شماهاست..

واسه خودم که نیست..

همین کارا رو میکنین آدم افسرده میشه دیگه!

از این به بعد ایشالا هرکی نظر نمیده تو یه کنفرانس مهم دستشوییش بگیره.!!

بره تو قزوین هی وسایلش بیفته زمین مجبور شه خم شه!!1

خوب شد؟؟؟؟

پس نظر بدیییییییییییین!

باااای

جمعه 5 آبان 1391 17:52 |- آرزوووو -|

 می دونی " بهشت " کجاست ؟

یه فضای چند وجب در چند وجب !

بین بازوهای کسی که دوسش داری .

..پشت شیشه برف میبارد

 

پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه اندوه میکارد

مو سپید آخر شدی ای برف

تا سرانجامم چنین دیدی

در دلم باریدی ... ای افسوس

بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست میلرزد

روحم از سرمای تنهایی

میخزد در ظلمت قلبم

وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی

عشق ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست

خسته ام ‚ از عشق هم ... خسته

غنچه شوق تو هم خشکید

شعر ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود

جان من بیدار شد بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم

دیدم افسون سرابی بود

آنچه میگشتم به دنبالش

وای بر من نقش خوابی بود

ای خدا ... بر روی من بگشای

لحظه ای درهای دوزخ را

تا به کی در دل نهان سازم

حسرت گرمای دوزخ را ؟

دیدم ای بس آفتابی را

کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب من !

ای دریغا در جنوب ! افسرد

بعد از او دیگر چه میجویم ؟

بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم

گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف میبارد

پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی

دانه اندوه میکارد

 

" فروغ فرخزاد "

 

 

 

 

 

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم ؟

 

خانه اش ویران باد !

من اگر ما نشوم ، تنهایم !

تو اگر ما نشوی ، خویشتنی ...

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم ؟!

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم ؟!

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند !

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟!

چه کسی با دشمن بستیزد ؟!

چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد ؟!

 

دشتها نام تو را می گویند ...

کوهها شعر مرا می خوانند ...

کوه باید شد و ماند

دشت باید شد و خواند ....

 

 

از : حمید مصدق

 

سکوت می کنیم

 

 

 

به یاد تمام "دوستت دارم" هایی که در گلو ماند !

 

سکوت می کنیم

به احترام تمام خاطراتی که درودیوار زندگی را آذین بسته اند !

سکوت می کنیم

برای لحظه ای ــ تنها لحظه ای ــ بیشتر با هم بودنمان . . . .

و سکوت انگار سخت ترین کار دنیاست !

سکوت می کنیم !

چیزی شبیه نگاه داشتن ِ شیشه در بغل ِ سنگ . . .


.

.

.

.

.

آخ !

دیدی چه شد ؟!

 

من با همین کلمات سکوتم را شکستم !

وقتی دلم میگیره نمی تونم غمگین ننویسم

 

 

 

:

می دانی؟

 

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است !

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی :

بگذار منتـظـر بمانند !

 

" حسین پناهی

 

 

 

جمعه 5 آبان 1391 16:41 |- آرزوووو -|

 

زن

وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که
کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه

روز بعد روزنامه ها نوشتند

برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 

جمعه 5 آبان 1391 13:24 |- آرزوووو -|

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

 حسین پناهی

 

 

 

از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار.

نگاهی ،

یادی ،

تصویری ،

خاطره ای

برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد

روزی چقدر عاشق بودیم

 

نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم ...

مرا ذره ذره درون قصه های خوش آب کردند

 

رویای بودن را برایم خواب دیدند

لحظه هایم را از من گرفتند

و در برابرش ساعت بی کوک روزگار را به من هدیه دادند

اشک را در چشمانم ستودند و خنده هایم را سرکوب کردند

فریاد را در سینه ام پنهان کردند و سکوت را از من ربودند

آزادی ام را در قفس معنا کردند

آری آن ها مرا محکوم به زندگی کردند

و هرگز از من نپرسیدند که غم هایت چیست؟

مرا به بند زندگی کشیدند و هرگز نپرسیدند که دردهایت چیست؟

نپرسیدند که سبب آنهمه اشک هایت کیست؟

آنها مرا محکوم به زندگی کردند و رفتند

رفتند تا بدانم که "هیچ کجا" همینجاست

که بفهمم"هیچ کس" ادمهایی هستند که شاید هم نیستند

تا بدانم زندگی این است...همین!

 

 

نذار باور کنم تنهای تنهام

نمی خوام با کسی غیر از تو باشم

می خوام از خوابی که لحظش یه ساله

برای دیدن روی تو پا شم

 

اگه تو باشی و دنیا نباشه

میشه با تو همه دنیا رو حس کرد

همه دنیا بیاد و تو نباشی

دلم دق میکنه با این همه درد

 

تموم زندگیم رو زیرو رو کن

که بی تو دلخوشیهامم گناهه

خودت باش و منو دیوانگی هام

فقط با تو دل من رو به راهه

 

بزار باور کنم اینو که با عشق

حقیقت میشه تو افسانه باشه

میشه افسانه ها رو زندگی کرد

اگه حق با منه دیوانه باشه

بگذر زمن ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم

پنج شنبه 4 آبان 1391 15:37 |- آرزوووو -|


دختر و پیرمرد
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی ؟
-
نه .
-
چرا گریه می کنی ؟
-
دوستام منو دوست ندارن .
-
چرا ؟
-
جون قشنگ نیستم .
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود

 

 

وقتی رفتی هرچی خواستی از اتاق من ببر
آیینه رو ببر با این دل همیشه دربه در
ساعتو ببر تا من دقیقه ها رو نشمارم
عکستو ببر شاید یادم بره دوست دارم
اون کتابا رو ببر دیگه نمیخونمشون
نامه هاتو پس بگیر تا من نسوزونمشون
اگه خواستی این گلیمو بردار از روی زمین
اما گیتارمو با خودت نبر فقط همین
آخه گیتار من آهنگهای خوبی از بره
تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
دفتر نوتامو بردار از توی گنجه ی من
ببر اون ترانه هارو همشون به نام تن
سیبارم از تو درخت پشت پنجره بچین
اما گیتارمو با خودت نبر فقط همین
آخه گیتار من آهنگهای خوبی از بره
تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
وقتی داری میری سفر
هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
گیتارو با خودت نبر
گیتارو با خودت نبر
گیتارو با خودت نبر

 

 

پنج شنبه 4 آبان 1391 14:5 |- آرزوووو -|


دختر و پیرمرد
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی ؟
-
نه .
-
چرا گریه می کنی ؟
-
دوستام منو دوست ندارن .
-
چرا ؟
-
جون قشنگ نیستم .
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت

گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود

 

 

وقتی رفتی هرچی خواستی از اتاق من ببر
آیینه رو ببر با این دل همیشه دربه در
ساعت ببر تا من دقیقه ها رو نشمارم
عکست ببر شاید یادم بره دوست دارم
اون کتابا رو ببر دیگه نمیخونمشون
نامه هات پس بگیر تا من نسوزونمشون
اگه خواستی این گلیم بردار از روی زمین
اما گیتارم با خودت نبر فقط همین
آخه گیتار من آهنگهای خوبی از بره
تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
دفتر نوتامو بردار از توی گنجه ی من
ببر اون ترانه هارو همشون به نام تن
سیبارم از تو درخت پشت پنجره بچین
اما گیتارمو با خودت نبر فقط همین
آخه گیتار من آهنگهای خوبی از بره
تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره
وقتی میری با چشم تر هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
بذار که قلب در به در از تو بخونه تا سحر
گیتارو با خودت نبر
وقتی داری میری سفر
هر چی دلت میخواد ببر
گیتار با خودت نبر
گیتار با خودت نبر
گیتار با خودت نبر
گیتار با خودت نبر

پنج شنبه 4 آبان 1391 14:5 |- آرزوووو -|

سلام...

دیروز رفتم آلبوم حباب محسن یگانه جان رو دانلود کردم..

واقعا دوستش دارم...

خیلی خوشحال شدم که بعد از اینهمه وقت آلبومش مجوز گرفته...

چون از پارسال که من رفتم کنسرتش کفت آلبومم عید میاد ولی تا الان درگیر بود..

محسن جان منم یه طرفدار کوچیکت هستم...فامیلیت واقعا بهت میاد..واقعا یگانه ای!!

اینم متن آهنگ تو که میدونی که من خیلیییییییییییی دوستش دارم

توکه میدونی همه ی عمرمو اونجا گذاشتم و رفتم//تو که میدونی به جز آغوش تو جایی نداشتم و رفتم

اگه رفتم و تو سراغمو نمیگیری هنوزم که هنوزه/ /اگه به جز خودم کسی نیس که دلش برای من بسوزه

نه نمیدونی آخه همه ی غمامو به تو نگفتم//نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو بیفتم

نه نمیگفتم آخه تحمل غم منو نداری//نه نمیگفتم آخه میترسیدم بری تنهام بزاری

بگو فهمیدی وقتی میرفتم نگرون خودم نبودم//غم آیندت بدجوری نشسته بود توی همه ی وجودم

اگه تصویری  ازم توی ذهنت بود و خرابش کردم/بخاطر خودت دیگه ازم نخواه که پیش تو برگردم

نه نمیدونی آخه همه ی غمامو به تو نگفتم//نه نمیدونی آخه نخواستم از چشم تو بیفتم

نه نمیگفتم آخه تحمل غم منو نداری//نه نمیگفتم آخه میترسیدم بری تنهام بزاری

راستی حتما برین آلبومشو دانلود کنین چون اگه نکنین ضرر میکنییییییین!!.

تو نظر سنجی جدیدم هم شرکت کنییییییییییییییییییییییید خواهشا!

مث قبلی نشه ها...

خدافظی

 

پنج شنبه 4 آبان 1391 10:12 |- آرزوووو -|

سلام...خوبین؟

یه سوال فنی...چرا هرکس میاد بهم میگه وبت خیلی غم انگیزه؟؟؟؟؟

فکر کنم فقط حرف اول رو میخونین!

بابا...به جووون آرزو قسم من آدم شادی ام..فقط بعضی وقتا دلم میگیره...

باید حتما بیام وسط برقصم لابد که بفهمین شادم..آره؟؟؟؟

هه..

این روزا اشکای آدما بیشتر ارزش داره تا خنده..

باید گریه کنی تا طرفت بفهمه دوستش داری..

اگه دیدیش باید از فرط خوشحالی گریه کنی...

باید زیر بارون گریه کنی تا درکت کنه..

همش اشک اشک اشک...چه وضعشه واقعا؟؟؟ها؟؟؟؟

اصلا من میخوام بخندم..

به مشکلام..

به همه زندگیم..

به دنیا..

از ته دل...

خوبه؟؟؟؟؟

نظر بدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین ها!..منتظرم..بای

چهار شنبه 3 آبان 1391 23:17 |- آرزوووو -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد